ندای زاگرس – قطاری بودم کاش، با ریلهایی که به سمت مشهدت کشیده میشد.
هر ایستگاه، لبریز اشکهای مادری بود که در سکوت، نامت را زمزمه میکرد.
قطاری با کوپههای پر از دعا، پر از بوی چای تازه دم و هر پنجره، دریچهای به آسمان هشتم.
قطاری که همچنان در مسیر عاشقی سوت بکشد و مادران، با دلهای گرم برایش دست تکان بدهند.
مادرانی که انتظار را در حرم مهربانی ات خلاصه کنند و با پرواز کبوتران سپیدت به آرامش برسند.
قطار مادرانه؛ قطاری از عشق، دعا و اشک، که مقصدش همیشه صحن و سرای تو باشد.
کاش همیشه قطاری بودم با کوپه های بسیار تا تنها از مادرانی پذیرایی کنم که به عشق زیارتت، در گوشه ی تنهایی شان دست به دعا دارند.
کوپه هایی با بوی عطر مادرانه.
چقدر در خود امروز، نه قرار دارم، نه قطار. کاش می شد قطاری باشم برای قرار؛ درست سر قرار.
دیدگاهتان را بنویسید