تهران- جنگ ۱۲ روزه ایران و رژیم غاصب اسراییل شهدای بسیاری برای کشور بجا گذاشت که یکی از آنها شهید محسن نهضت شهریاری سرباز وظیفه در پادگان دیلمان شهرری است. این شهید در زمانی که پدر و مادرش در سفر حج بودند طی بمباران پادگان به شهادت رسیده است.
به گزارش ایرنا زندگی – داستان شهادت هر یک از شهدای ما روایتی است از انسانهایی که به نحوی لایق شهادت بودند. یکی از آنها، شهید محسن نهضت شهریاری جوان بیست و اند ساله ای است که در زمان خدمت وظیفه در پادگان به شهادت رسیده است. پسری کاری و محجوب که عاشق برادر و خانواده اش بود و نمازش را هرگز ترک نمی کرد.
ویژگیهای شخصیتی شهید محسن شهریاری
محسن در خانواده ای مومن و متدین در شهر ری به دنیا آمد. او فرزند اول محمد آقا بود و چند سال پس از به دنیا آمدنش صاحب برادری به نام مجید شد که عاشقانه او را دوست داشت. دوران کودکی او سرشار از شیطنت و بازیگوشی های پسرانه است اما هرگز کار ناشایست و بدی در کارنامه رفتاری و اخلاقی او بجا نمانده است.
در گفت وگوی اختصاصی با اطرافیان نهضت ، او بیشتر از اینکه به علم آموزی علاقه داشته باشد به یادگیری حرفه و کسب و کار علاقه داشت. حتی در یکی از روایاتی که از او نقل شده در زمان کودکی زمانی که برای یکی از دروس مدرسه باید کاردستی درست می کرد او با جعبه، مزرعه پرورش بلدرچین درست کرده بود و به همین خاطر دو بچه بلدرچین خریده بود که پس از گرفتن نمره درس آنها را پرورش داد تا ۱۲ بلدرچین شدند.
اهمیت محسن به نماز در طول زندگی اش، یکی از ویژگی های شاخص رفتاری او به حساب می آمد. حاج محمد، پدر محسن یک انتشاراتی دارد که به صورت تخصصی در زمینه چاپ قرآن و مفاتیح کار می کنند. به خاطر همین بیشتر ایام محسن با وضو بود تا بتواند راحت کاغذها و برگه های متبرکه را جابجا کند.
مرام و معرفت شهید محسن نهضت شهریاری ورد زبان بیشتر دوستان و آشنایان اوست. هر زمان که یکی از دوستانش به مشکلی بر می خورد او سعی می کرد در اولین فرصت خودش را به آنجا برساند و تمام تلاش خود را برای حل گرفتاری او انجام میداد.
داستان شهادت محسن شهریاری از زبان نزدیکترین دوستش
یکی از دغدغه های محسن قبل از رفتن به خدمت برادرش بود، برای همین شماره برادرش را به من داد تا هر از چند گاهی جویای حال مجید شوم و اگر به چیزی احتیاج داشت برایش تهیه کنم . بخصوص در این دو ماهی که پدر و مادرش در سفر حج بودند از من خواست زمان هایی که در پادگان است هوای مجید را داشته باشم.
روز اول محرم برای چند خرید کوچک بازار تهران بودم که تلفنم زنگ خورد، مجید بود و با نگران و اضطراب می گفت” جواد بدو بیا شهر ری پادگان دیلمان را زدن، دلم شور محسن را میزنه” چون محسن از قبل گفته بود پادگان را تخلیه کرده ایم با آرامش بهش گفتم چیزی نیست پادگان تخلیه است.
بعد از قطع کردن استرس تمام وجودم را گرفته بود، سریع با موتور خودم را به خیابان دیلمان که پادگان در آنجا است رساندم، خیابان شلوغ بود، شلوغی بی سابقه، پر از نوارهای زرد خطر، ترس و استرس در هیاهوی مردم و صدای آژیر آمبولانسها و بلندگو ها که از مردم می خواستند متفرقه شوند وجودم را فرا گرفته بود. چند سرباز که سالم تر بودند و آسیبهای جزئی دیده بودند از پادگان خارج شدند و سعی می کردند خودشان را از میان سیل جمعیت نجات دهند، از چند نفر آنها سراغ محسن را گرفتم، همه محسن را میشناختند چون محسن راننده فرماندار بود همه می گفتند محسن بیرون بوده و حالش خوب است. بعد از اینکه این جواب را از چند نفرشان گرفتم خیالم راحت شد و با مجید تماس گرفتم و سعی کردم او را هم آرام کنم و با خیال آسوده به خانه رفتم.
هنوز ۴۰ دقیقه نگذشته بود که تلفنم زنگ خورد و صدای لرزان و گریان مجید از پشت خط شمیده می شد که می گفت” محسن از بینمون پر کشید، محسن شهید شد، سریع خودتو برسون بیمارستان.»
تسلیت بجای حجکم مقبول
پدر و مادر محسن که در سفر حج بودند و به علت شرایط جنگی امکان بازگشت به صورت هوایی برای آنها مقدور نبود، به صورت زمینی در راه برگشت بودند و در طول سفر سعی می کردند با اپلیکیشن های تلفن همراه با پسرانشون در ارتباط باشند. پس از شهادت محسن، مجید سعی می کرد تا جایی که امکان دارد با هر عذر و بهانه ای این اتفاق را تا زمان برگشت آنها پنهان کند و هر بار برای اینکه محسن خانه نبود بهانه یی بیاورد که مثلا محسن خواب است، حمام است، خسته بوده خوابیده و …. پس از چند روز پدر محسن که در کربلا بودند به این موضوع مشکوک می شود و در همانجا مدیر کاروان خبر شهادت محسن را به او میدهد. خبر شهادت در جوار بزرگ شهید عالم که پسرانی همچون علی اکبر و علی اصغرش را در راه دین داد آن هم در روز اول محرم، چیزی جز حلاوت ندارد.
پدر محسن به همراه مدیر کاروان این خبر را به مادر محسن هم میدهند. مگر دیگر می شود مادر محسن را در کربلا نگه داشت، مادر است دیگر دلش پر می کشد برای جوان رعنایش، دیگر طاقتش تاب شده و دلش می خواهد پر بکشد کنار پسرش، برای همین زودتر از هم کاروانی هایشان به صورت زمینی به مرز میآیند و در آنجا اقوامشان که به دنبالشان آمده اند شهادت محسن را تبریک و تسلیت می گویند.
دیدگاهتان را بنویسید