کد خبر : 24039
تاریخ انتشار : دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۱:۱۵

یادت پرفروغ و جاودانه باد شهسوار قصه ما

یادت پرفروغ و جاودانه باد شهسوار قصه ما

هدیه ای بود گرانقدر که خداوند به خانواده پرجمعیت کدخدا ناصرخان بخشیده بود، پدرش از بزرگان و ریش سفیدان ایل خزل بود و نام و آوازه اش مرزهای جغرافیایی ایلام و کرمانشاه را فراگرفته بود و خانه ای گرم و باصفایش با وجود ۱۱ فرزند قد و نیم قد ماوای دردمندان و گرفتاران زیادی بود

هدیه ای بود گرانقدر که خداوند به خانواده پرجمعیت کدخدا ناصرخان بخشیده بود، پدرش از بزرگان و ریش سفیدان ایل خزل بود و نام و آوازه اش مرزهای جغرافیایی ایلام و کرمانشاه را فراگرفته بود و خانه ای گرم و باصفایش با وجود ۱۱ فرزند قد و نیم قد ماوای دردمندان و گرفتاران زیادی بود و این مرد نامور با درایت و هوشمندی و جایگاهی که در بین ایلات و طوایف مختلف داشت مشکل گشای بسیاری از مصائب مردمی بود که به وی پناه آورده بودند.

از چنین پدری خیرخواه و گره گشا فرزندی نامور، شجاع و دلیر پای به جهان گذاشت که با وجود ۳۱ سال از پرگشودن و پروازش به سوی ابدیت هنوز هم نامش و آوازه رشادت هایش در عرصه های نبرد در یاد و خاطره جبهه های جنوب و غرب مانده و خاک تفتیده جنوب و کوه های سر به فلک کشیده و سرد غرب گواه رشادت هایش هستند.

نام آشنا برای همگان است، شهیدی که به عینه و همچون قهرمانان اسطوره ای تا آخرین لحظه حیاتش در برابر زیاده خواهان دون صفت زمان ایستاد و قامت رشیدش پذیرای گلوله های مستقیم دشمن زبون شد، بله صبحت از شهید شهسوار سلیمانی رزمنده بی ادعای ایلام از تبار مردمان باصلابت ایل خزل است.

شهسوار قصه ما دلاورمردی بود که سری نترس و دلی شجاع و هیمنه ای با ابهت داشت، وجودش در هر عملیاتی قوت قلبی برای همرزمان و همرانانش، بی ادعا و بی تکلف آمده بود تا نسبت به دینش، وطنش، خانه و ناموسش ادای وظیفه کند مثل خیلی ها که همچون او این احساس وظیفه بر دوششان سنگینی می کرد و آمده بودند تا جان فدای خاک پاک کشورشان و جان نثار و قربانی اعتقاداتشان شوند.

وی که از خانواده ای پرجمعیت اما اصیل به دنیا آمده بود دارای هفت برادر و سه خواهر بود و فرزند دهم از این خانواده گسترده و عیال مند.

شهید سلیمانی نوجوانی کوچک بیشتر نبود که زمزمه حمله دژخیمان عراقی به مرزهای غرب و جنوب ایران در کوی و برزن شنیده شد اما دیری نپایید که این گمانه زنی ها از شایعات کوچه بازاری رنگ واقعیت گرفت و دشمن نادان بعثی سودای جنگ با ایران اسلامی نوپا را در سر پرواند.

صدام کافر کیش به خیال خام و ابلهانه خود در صدد تصرف ایران باعظمت در کمتر از ۱۰ روز بود غافل از اینکه سربازان امام خمینی (ره) دیگر قنداقه نبودند و به جوانان و نوجوانانی رشید بدل شده بودند که با سن کم هیمنه اقتدارشان دل شیر را آب می کرد.

یکی از این سربازان کوچک شهید شهسوار سلیمانی بود که با جدی تر شدن جنگ، میز و نیمکت درس و مشق را رها کرد و پای در کلاس درس بزرگتری گذاشت که در این مدرسه شاگرد و معلم نَرد عشق می باختند و عشق بازی را فرا می گرفتند و شهسوار قصه ما با آمدن به جبهه ها وارد جهانی ماورای جهان مادی ما شد.

او از همان ابتدای جنگ تا انتهایش به کرات و البته با توجه به مقتضیات زندگی خانوادگی و شخصی در جبهه ها حضوری پررنگ داشت و بارها رنج جراحت را به جان خرید و به افتخار جانبازی نیز نائل امد اما این مسائل شهسوار ما را ناامید و خسته نکرد بلکه وی مصمم تر از همیشه با سن کم پای در رکاب رزمندگان بود و در عملیات های زیادی توفیق حضور داشت.

برادر شهید سلیمانی که چند مدتی است از سمت مسئول مرکز راهبردی اقشار بسیج سپاه استان ایلام به بازنشستگی مفتخر شده، درباره برادرش می گوید: شهید شهسوار با وجود سن کم اما از قامت و اندامی رشید و ورزیده برخوردار بود و به همین علت به صلاح دید مسئولان گردان های محل خدمت معمولا وی را به واحدهای انتظامات معرفی می کردند ولی این موضوع همواره مورد نارضایتی شهید بود.

سرهنگ چنگیز سلیمانی ادامه می دهد: شهید بسیار مایل و راغب بود در خطوط مقدم جبهه و در عملیات ها حضور یابد و بنابراین همیشه به دنبال راهی برای رفتن به خطوط مقدم جبهه بود و با ذکاوت، تلاش و ممارست خود توانست به خط اول جبهه راه یابد و خود را به تپه سخت گذر تاجیک در جبهه های گیلان غرب رساند و یک پای ثابت بیشتر عملیات ها شد و موفق به حضور در عملیات های مختلفی چون کربلای یک و پنج، مطلع الفجر، والفجر پنج و ۱۰ شد.

به گفته برادر شهید، شهسوار قصه ما عاشق و دلباخته لشکر ( محمدرسول الله “ص” ) اعزامی از استان تهران بود، چرا که این لشکر به خاطر شرایط خاص خود به طور معمول در همه عملیات ها به ویژه در مناطق عملیاتی جنوب کشور مشارکت و نقش اساسی داشت و شهید شهسوار سودای عضویت در این لشکر را در سر خود می پروراند و برای تحقق آرزوی خود تلاش زیادی کرد تا اینکه موفق شد وارد این لشکر شود و به مدت ۱۱ ماه افتخار حضور در آنجا را نصیب خود کرد.

شهید سلیمانی در جبهه ها به فراخور شرایط جنگ بارها از نواحی مختلف بدن مجروح شده و تحت مداوا قرار گرفته بود و حتی سال ۶۵ در منطقه گلان مهران شیمیایی نیز شد اما این جراحت ها عزم محکم وی برای بازگشت به جبهه های ایثار و شهادت را راسخ تر کرد و هربار با بدنی زخم خورده اما استوار تر از گذشته به مصاف دشمن می رفت اما هرگز از پای نمی نشست و خستگی و ناامیدی در قاموس این بزرگ مرد کوچک نبود.

به گفته سرهنگ سلیمانی یکی از خصیصه های جنگی برادرش این بود که هر وقت مجروح می شد ماجرا را برای حفظ آرامش مادر و اعضای خانواده از همه پنهان می کرد مگر اینکه موضوع جراحتش به طور اتفاقی برملا می شد که به عنوان خاطره وقتی که دیگر برادرم غفور ( خانواده شهید سلیمانی هشت برادر بودند) به همراه جمعی از مسئولان استان از مجروحان جنگی بازدید داشتند به طور اتفاقی شهید را به عنوان مجروح جنگی در بین دیگر مجروحان بستری در بیمارستان دیده بود و در جواب سوال برادر در خصوص اخفای مجروحیت خود، برهم نزدن آرامش و طیب خاطر مادر و خانواده را بیان کرده بود.

جنگ رو به پایان بود و زمزمه های امضای توافق نامه در بین اقشار مختلف جامعه در کشور پیچیده بود و احساس ها نسبت به این قضیه متفاوت بود اما در این میان جاماندگان از شهادت و کسانی که با بو و عطر جبهه و زندگی در جنگ خو کرده بودند غم سنگینی را در وجود خود حس می کردند و در اوج ناامیدی از صلح همچنان امیدوار به شهید شدن پرواز تا ابدیت خود داشتند.

شهید شهسوار سلیمانی نیز در چرگه این افراد بود و با وجود ایجاد صلح بین ایران و عراق اما همچنان امید وافر به شهادت داشت و معتقد بود و به نوعی به وی الهام شده بود که جنگ و شهادت برایش هنوز تمام نشده و این موضوع با حمله منافقان کور دل و سفاک به مناطق جنگی اسلام آباد غرب و سرپل ذهاب با پشتیبانی نیروهای رژیم بعث قوت گرفت.

منافقان به خیال واهی خود گمان کرده بودند که ایران به علت ناتوانی در ادامه جنگ تن به پذیرش قطعنامه داده و به همین جهت یورشی همه جانبه به نقاط مرزی کرمانشاه برد تا تنگه مرصاد را تصرف کند و باز هم این حمله ناجوانمردانه عاشقان شهادت را بار دیگر گرد هم آورد تا منتخبان الهی برای پرواز به سوی ابدیت خط شوند.

شهسوار قصه ما وقتی که فهمید گروهک منافقان با پشتیبانی قوای عراقی قصد دست یازی به حریم ایران اسلامی را دارند با تنی مجروح از جنگ دوباره رهسپار مناطق درگیر در کرمانشاه شد و با توجه به محاصره بودن ایوان و تنگه کوشک و سارات خود را از مسیر به هرسختی خود را از طریق مسیر گلال سیاه حد فاصل ایلام به اسلام آباد غرب به منطقه جنگی درگیری منافقان رساند و آماده برای مبارزه تمام عیار با دشمن شد.

هرچند شهید شهسوار زخمی بود و با وجود آنکه فرمانده گردان از وی خواسته بود برای مداوا به عقب بازگردد اما او که می دانست پرونده عمر کوتاهش در عملیات مرصاد برای همیشه بسته می شود و نامش در بین نامداران ماندگار و جاوید ماندن و مقاومت و جنگیدن را به رفتن ترجیح داد.

در منطقه عملیاتی مرصاد و در پشت بام کارخانه قند که در تیر رس دشمن بود آنها یک قبضه تیربار را کار گذاشته بودند که بر منطقه و رزمندگان اشراف کامل داشت و این تیربار هربار تعدادی زیادی از رزمندگان را به شهادت می رساند.

شهسوار سلیمانی ۲۳ ساله که شاهد پرپر شدن همرزمانش توسط تیربار دشمن بود با متقاعد کردن فرمانده گردان خود موفق می شود مجوز رفتن به محوطه کارخانه قند برای خلع سلاح کردن تیربار و بازگشایی راه برای رزمندگان را می گیرد و با تنی مجروح اما قامتی استوار و گام هایی محکم و شجاعتی بی بدیل در مرز آتش سهمگین دشمن خود را به محوطه کارخانه قند می رساند.

این شهید والامقام با اینکه در محوطه کارخانه قند مورد اصابت چندین تیر و گلوله مستقیم قرار می گیرد اما همچنان ایستادگی می کند و با قامتی برافراشته و سری سرافراز با پرتاب نارنجک هایی که به همراه دارد موفق به انهدام تیربار و هلاکت چند تن از افراد دشمن شد و دشمن نیز به تلافی تن مجروح و پاره پاره شهید را مورد شلیک مستقیم گلوله قرار داد و با اصابت یک تیر به قلبش وی را به شهادت رساند.

شهسوار قصه ما تا آخرین رمق جنگید و با تنی جراحت خورده و در اوج جوانی پر گشود و دنیای فانی را با تمام تعلقاتش وداع گفت و برای همیشه یاد و نام خود را جاودانه ساخت.

هرچند منافقان در عملیات مرصاد که آنها نامش را فروغ جاویدان گذاشته بودند همچون هم ریش خود صدام قصد داشتند چند روزه خود را به تهران برسانند اما در منجلاب مرصاد غرق شدند و با فضاحت و شکست منطقه را ترک کردند، چرا که غافل بودند از شیران بیشه ای که همچنان سودای جنگ و طلب شهادت را داشتند.

منافقان فروغ جاویدان، ماندگاری ابدیت را برای رزمندگان طالب و عاشق شهادت به ارمغان آوردند و سرافکنده و مغموم منطقه را ترک کردند و در برابر شیران شرزه ای چون شهسوار جوان و بی باک از پای درآمدند.

اکنون که ۳۱ سال از شهادت شهسوار سلیمانی و عملیات مرصاد می گذرد اما نام و نشان این جوان رعنا به مانند دیگر شهدای جنگ تحمیلی جاودان و پرفروغ مانده و همچون پدر صلح آور و نیک نامش پر آوازه گشته است.

استان ایلام در زمان جنگ تحمیلی سه هزار شهید و ۱۱ هزار جانباز تقدیم انقلاب کرد./ایرنا

شادی روح همه شهدا، جانبازان و ایثارگران درگذشته ایران اسلامی صلوات

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.