به بهانه درگذشت اسدالله عسگراولادی
اسدالله عسگراولادی؛ انقلابی متدین و اعتبار صادرات ایران
به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ اسدالله عسگر اولادی، سیاستمدار و یکی از مشهورترین نمادهای تجارت سنتی و بازار در ایران، روزگذشته دار فانی را وداع گفت. وی جز نخستین حلقه ای است که به اجازه امام خمینی(ره) مسئولیت اتاق بازرگانی را در ابتدای انقلاب اسلامی عهده دار شد. وی در این باره گفته است:
به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ اسدالله عسگر اولادی، سیاستمدار و یکی از مشهورترین نمادهای تجارت سنتی و بازار در ایران، روزگذشته دار فانی را وداع گفت. وی جز نخستین حلقه ای است که به اجازه امام خمینی(ره) مسئولیت اتاق بازرگانی را در ابتدای انقلاب اسلامی عهده دار شد. وی در این باره گفته است: بعد از ۱۳۵۷ خورشیدی امام(ره) به ۸ نفر برای اداره اتاق حکم داد که بنده هم جزوشان بودم. از آن ۸ نفر ۴ نفر فوت کردند و ۴ نفر زنده هستند. در ۱۰ سال نخست حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در ۲۰ سال بعد به آن آبرو دادم. جالب است بدانید در این ۵۴ سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم.
عسگراولادی از زبان خودش
اسدالله عسگراولادی درباره زندگی شخصی اش گفته است: من اسدالله عسگراولادی هستم و ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران متولد شدم. خانوادهام متدین و در سطح پایین جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند. شغل پدرم پیشهوری بود و مغازه عطاری داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه از سن ۱۲ ـ ۱۳ سالگی کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و شبها درس. پس از گذراندن کنکور در رشته ادبیات پذیرفته شدم اما عصرهایی که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم میرفتم چون ساختمانهای دانشکده مقابل هم بود. گاهی سر کلاسهای دانشکده حقوق هم میرفتم. آن موقع رفتن به سایر دانشکدهها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود.
وی همچنین ادامه داد: کارم را از صفر شروع کردم. نخستین حقوقی که در دوره شاگردی گرفتم روزی ۲ ریال بود که میشد ماهی ۶ تومان. تلاشم شبانهروزی و کار سخت بود. نخستین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت ۵۳ تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایی سر محل به قیمت ۷۰ تومان فروختم و این نخستین سود من در تجارت بود. این مربوط به ۱۳۲۷ خورشیدی است. تا ۱۳۳۴ خورشیدی کارمند بودم و در یک شرکتی کار میکردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود. به صادرات علاقهمند شدم اما پول نداشتم. تنها داراییام خانهای بود که در خیابان شهید مصطفی خمینی به مبلغ ۵۶۰۰ تومان خریده بودم. در آن خانه من و ۲ خواهر و پدر و مادرم زندگی میکردیم. نخستین ماشینم که در۱۳۳۳ خورشیدی خریدم یک فولکس به مبلغ ۵۹۰۰ تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار میخریدم و میان نانوا و بقال توزیع میکردم. ۱۳۳۴ خورشیدی تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانی رفتم که کارت بازرگانی بگیرم، اما سنم اقتضا نمیکرد. چون حداقل باید ۲۴ ساله میبودم.
عسگراولادی و ثروتش
میزان ثروت اسدالله عسگراولادی یکی از کنجکاوی برانگیزترین و البته شبهه ناک ترین مواردی به شمار می آید که چه در زمان حیات و چه اکنون که جان به جان آفرین تسلیم کرده، نقل محافل خبری و رسانهای قرار گرفته است چنانکه یکی از رسانه های خارجی با تیتر پولدارترین مرد ایرانی در ۸۳ سالگی درگذشت ضایعه فوت عسگراولادی را اعلام کرد از این رو به بخشی از مصاحبه او در درباره ثروت و سرمایه داری وی می پردازیم آنجا که گفته است: بعضیها میگویند من هفتمین فرد ثروتمند ایران هستم حتی بعضی دیگر میگویند چهارمین ثروتمند ایرانی هستم. اما من هفت هزارمین ثروتمند هم نیستم. من سرمایهدار نیستم. ولی سرمایهگذار هستم. پول دارم اما نه به آن اندازه که میگویند. غنی هستم، ثروتمند نیستم. اما محتاج به کسی هم نیستم. در تمام تهران یک انبار دارم، یک دفتر کار دارم و یک خانه. البته قیمتشان بالاست. خانهام خیابان فرشته است. انبارم بزرگترین انبار تهران است. این ها را دارم اما نمیتوانم بگویم این افسانهسازیها (درباره ثروتم) درست است. هیچوقت هم جلوی قاضی نایستادهام. نه محاکمه شدهام نه کسی را پای میز محاکمه کشاندهام. اگر طلبکار بودم یا گرفتهام یا بخشیدهام. به هر حال من تکاثر ثروت ندارم.
وی همچنین در ۱۳۹۰ خورشیدی نیز در گفتگویی درباره میزان ثروتش گفته بود: من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانههایم است. اولین خانهام را ۵۶۰۰ تومان، دومی را ۳۳ هزار تومان، سومی را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم ۱۴۰ هزار تومان، چهارمی را ۵۰۰ هزار تومان و پنجمی را ۱۴۰ میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هیچ یک را نفروختهام. وجوهات شرعی و … مالیاتهایم را دادهام. هرگز با دارایی چانه نمیزنم. انفاق میکنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه میسازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالی در خارج کشور ندارم. فقط دفاتری در هامبورگ، دبی و لندن دارم که دفاتر تجاریام هستند. من افتخار میکنم که میلیاردر هستم. همان خانه ۵۶۰۰ تومانی امروز بیش از ۵.۱ میلیارد تومان میارزد. پس میلیاردر شدن کاری ندارد. خانهای که ۱۴۰ هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان میارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر ۱۳۰۰ متر مساحت دارد و حساب کنید چقدر میارزد. چرا بگویم گدا هستم؟
عسگراولادی و سازوکار ثروتمند شدنش
اسدالله عسگراولادی هیچ گاه از صحبت درباره زندگی شخصی اش امتناع نمی کرد. به صراحت درباره راه پولدار شدنش سخن می گفت و البته جوانان را همواره به کوشش و کار و تلاش دعوت می کرد. وی که به تاجری متشرع شهرت داشت، وقتی درباره شکل کار کردنش توضیح می داد، می گفت : تا الان که اینجا نشستهام هیچ وامی از هیچ بانکی دریافت نکردهام. بدهی به هیچکس هم ندارم. ستون ضرر هم در دفترم ندارم. من به واسطه اطلاعاتی که از بازار کسب میکنم و در روزنامهها میخوانم و در تلویزیون میبینم، میتوانم زودتر از اتفاقات مطلع شوم. بیکار نمینشینم. دائما در حال کسب اطلاعات هستم. حتی موقع ناهار و در مراسم ختم اطلاعات را از افراد مختلف در حوزههای مختلف چه سیاسی و چه اقتصادی کسب میکنم. از نمایندگان مجلس از اوضاع آنجا خبردار میشوم و از نمایندگان شورای شهر اوضاع شورا را.
عسگراولادی ابراز داشت: شعاری هم دارم که به همه میگویم: هیچ وقت به هیچ کس بیش از یکهفتم سرمایهام را نسیه نمیدهم هرچقدر هم آن فرد معتبر باشد. چرا که اگر آن میزان به خطر افتاد، همه داراییام را یکجا نبازم. هیچ وقت هم نسیه خرید نمیکنم. یا نقد پرداخت میکنم یا بر اساس اعتماد ۲ طرفه خرید میکنم. همیشه هم یک برگ چک توی جیبم است. برای اینکه وقتی مجبور شوم در نمانم. اینها شعار من است. در این شعارها هم موفق هستم. روزگاری ۶۰۰ نفر کارمند داشتم؛ اما امروز ۸۰ نفر برایم کار میکنند. البته تعدیل نیرو نکردم؛ خودشان رفتند و به کار دیگر مشغول شدند. من شعبههایی را در مشهد، قم، تهران، سیرجان، کرمان و رفسنجان داشتم که همه را تعطیل کردم. در خارج از کشور هم ۴ شعبه در دبی، لندن، هامبورگ و هنگ کنگ دارم.
وی افزود: من در تجارت به ۳ اصل سخت و سفت پایبند هستم: کیفیت، رقابت، خوشقولی، وقتی تعهد میکردم برای فروش یک جنس، اگر بعد از فروش قیمت ترقی می کرد، معامله را به هم نمیزدم. بیشترین معاملاتم با تلفن است، تلفنی میفروشم و آن وقت به بچههایم که در این ساختمان خودم کار میکنند میگویم قراردادش را ببندند.
سال ها پیش که دوستی از او راز موفقیت تاجر کهنه کار را پرسیده بود مانند کتاب «زندگی نامه» یا مصاحبه پیش گفته آن سه جمله راکفلر (سرمایه دار بزرگ آمریکایی) را بازنگفت بلکه گفت: هر سودی که به دست آوردم چند قسمت کردم. بخش اول برای هزینه های خانواده و امور جاری. بخش دوم سرمایهگذاری در همان کار برای ادامه و توسعه آن. بخش سوم را اما ملک خریدم و چهارمی را به امور خیریه اختصاص دادم و اگر مشمول خمس میشد بخش پنجم هم برای خمس مال یا وظایف شرعی دیگر و همینها پولم را بابرکت کرد.
وی درباره تجارت فرزندش نیز می گوید: من باغ پسته ندارم، چون پسته را میخرم و میفروشم. اما پسرم را وارد این کار کردم. پسرم الان صاحب بیش از ۴۰۰ هکتار باغ پسته در یزد است. اما من از او پسته نمیخرم. او خودش پسته را تولید میکند و میفروشد و صادر میکند. سالانه ۱۰ تا ۱۵ هزار تن پسته صادر میکند. من فن کار را به او یاد دادم. باید روی پای خودش بایستد.
عسگراولادی و صادرات
عسگر اولادی در تمام دهههای گذشته، نام خود را به عنوان یکی از اصلیترین صادرکنندگان ایرانی مطرح کرد و چندی قبل اعلام کرد که بیش از ۶ دهه صادرات داشته است. صادرات پسته، زیره و میوه خشک اصلیترین فعالیتهای اقتصادی عسگر اولادی را در تمام سالهای گذشته را تشکیل میدادند و وی برای مدتی طولانی اصلیترین تاجر ایرانی بود که در بازار چین حضور داشت. وی درباره علاقه اش به صادرات چنین گفته است:
از کار در داخل خوشم نمیآمد میخواستم صادرات داشته باشم. کار را در ۱۳۳۶ خورشیدی و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطی پنج تن زیره خریدم. نخستین مشتریام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاقهای بازرگانیشان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. نخستین معاملاتم با نیویورک ۱۳۳۰ خورشیدی شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزی رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهای نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ روی میز نرود و معاملات شروع بشود. اما سالهای واقعا سختی بود. در ۱۳۴۷ خورشیدی به صادرات ۲ قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگی بود و پول سنگینی میخواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوشحساب بودم به من نسیه میدادند و هنر من این بود که یک ماهه آن جنس را به خارج میفروختم و پولش را میگرفتم. این هنر خوشحسابی من عامل موفقیت من در بازار پسته بود. ۱۳۴۳ خورشیدی نخستین انبارم را در خیابان تختی تهران خریدم و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کردم که هنوز هم هست، هر سال که سودی میبردم انبار و دفتر و خانه و ملک میخریدم. در سرای امید که روزی درآن حجره قسطی خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.
واکنش عسگراولادی به جوابیه بانک مرکزی در اسفند ماه پارسال هم شاید از آخرین واکنشهای او به مسائل اقتصادی بود. وی از سیاستهای ارزی بانک مرکزی انتقاد داشت و معتقد بود که این سیاستها برای تجار مشکلاتی را به وجود آورده است. اسدالله عسگراولادی اظهار کرده بود: بنده ۶۰ سال است که فقط با یک شرکت صادرات انجام میدهم و در تمام این مدت مشغول صادرات خشکبار بودهام.
او در خصوص مشکلات صادرات عنوان کرده بود: وقتی اکنون صادرات داریم (صادرات خشکبار)، طرف خریدار (خارجی) به بنده میگوید، یک بانک معرفی کن تا پول واریز کنم. من هم میگویم نیما واریز کنید. در مقابل، طرف خارجی میگوید: نیما را نمیتوانم واریز کنم. چقدر باید بگویم خارجیها نیما را نمیشناسند.
عسگراولادی از زبان رئیس سابق اتاق بازرگانی ایران
محسن جلالپور فعال اقتصادی، رئیس سابق اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران، رئیس اتاق کرمان و ریاست انجمن پسته، به مناسبت درگذشت اسدالله عسگراولادی در یادداشتی درباره وی نوشته است: آخرین بار در مشهد و در نشست انجمن پسته کشور دیدمش. در جمع فعالان پسته مشغول سخنرانی بودم که وارد سالن شد. جمعیت زیادی در سالن نشسته بودند. وارد که شد به جمعیت نگاه کرد و بلند سلام گفت. متوجه نبود که میان در ورودی و سالن همایش، اختلاف ارتفاع وجود دارد. زیر پایش خالی شد و به شکل خطرناکی زمین خورد. همه اینها در چند ثانیه و مقابل چشم همه ما رخ داد اما هیچ کس نتوانست کاری کند.
نفس راحتی کشیدیم وقتی با صورت روی میز عسلی شیشهای فرود نیامد اما حتی موکت ضخیم کف سالن هم مانع آسیب دیدن سر و صورتش نشد.
صحبتهایم را نیمه کاره گذاشتم و پایین آمدم. با زحمت روی صندلی نشاندیمش و سر و صورتش را که حسابی خونی شده بود پاک کردیم. کمی آب نوشید و به اطراف نگاه کرد. من کمی دورتر، نگران ایستاده بودم. صدایم کرد و گفت: «من خوبم، چیزی نیست. داشتی حرفهای خوبی میزدی، برو ادامه بده».
دوباره پشت تریبون قرار گرفتم و صحبتهایم را شروع کردم. دوباره از آن بالا نگاهش کردم، سر و صورتش خونی بود و در صندلی فرو رفته بود اما همچنان لبخند میزد.
صحبتم که تمام شد، وقت خواست تا او هم صحبت کند. پشت تریبون رفت و سخنرانی قشنگی کرد. امید در حرفهایش موج میزد. از سیاستمداران گلایه کرد اما حتی یک کلمه منفی و ناامیدکننده نگفت.
بعد از نشست، چند دقیقهای با او صحبت کردم. به شوخی گفتم: «سر به هوایی کار دستتان میدهد، مراقب باشید». خندید و گفت: «صبح در حرم امام رضا(ع) مردی اطرافم چرخید و گفت: امروز بلایی بر تو نازل میشود و خواست بلا را دور کند، خندیدم و گفتم پیرمرد شیطون بلا خودم هستم».
بعد از آن روز، یک بار هم تلفنی احوالش را پرسیدم؛ انگار شوخیام در ذهنش مانده بود که گفت: «دیگر سربه هوایی نمیکنم اما نمیدانم چرا اینقدر زمین میخورم». و دیگر ندیدمش تا امروز که شنیدم دار فانی را وداع گفته است.
حاج_اسدلله_عسگر_اولادی مردی بزرگ و انسانی مثبتاندیش بود. هیچگاه ناامید نشد و دست از تلاش برنداشت. سرشار از احساس بود اما پشت کوهی از عقل پنهان شده بود. با این حال هرگز مانع جاری شدن اشکهایش نمیشد. برخلاف افسانههایی که دربارهاش میگفتند، دست کم نیمی از عمرش را به سختی گذرانده بود. در کسب و کار اصولی خدشه ناپذیر داشت.
خدا رحمتش کند. در این زمانه که اکثریت نسل جدید فعالان اقتصادی راحتطلب شدهاند و دنبال کارهای کوتاه مدت میروند، قطعا اسدلله عسگراولادی شدن خیلی سخت است./ایرنا- محمد تقی زاده
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰